نویسنده: رضا بیطرفان*
منبع:راسخون



 

چکیده

حملۀ مغول به ایران یکی از ویران کننده ترین یورش های تاریخ را رقم زد که اثرات طولانی مدتی بر زندگی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ایرانیان گذاشت. تشکیل حکومت ایلخانی در ایران که توسط هلاکو خان رخ داد، در ادامۀ یک مرحلۀ طولانی از خشونت های ابتدایی مغولان و همچنین حضور نیم بند ایشان در ایران به وقوع پیوست. هلاکو خان با پایان دادن به کار خوارزمشاهیان و اسماعیلیان و همچنین با تصرف بغداد، به قلمرویی وسیع دست یافت و زمانی که در رسیدن به جانشینی خان مغول ناکام ماند، در ایران ماند و حکومتش نیز توسط قوبیلای مورد تأیید قرار گرفت. حکومت ایلخانی آغازی بود برای مبارزۀ بی وقفۀ ایرانیان برای احیای استقلال کشورشان و زنده نگه داشتن فرهنگ و اندیشۀ ایرانی که در نهایت نیز تا حدود زیادی به اهداف خود دست یافتند و بیگانگان مغول را در جهت رسیدن به مقاصد خود مطیع و همراه ساختند. چگونگی روند تحولات ایران از حملۀ مغولان تا استقرار حکومت ایلخانان، همواره مورد پرسش بوده است.
در این مقاله با رویکردی توصیفی- تحلیلی به روند شکل گیری حکومت ایلخانی در ایران خواهیم پرداخت.
واژگان کلیدی: ایران، مغولان، چنگیزخان، هلاکوخان، حکومت ایلخانی

مقدمه

تهاجم مغولان به ایران را می توان یکی از مخرب ترین و دردناک ترین وقایع تاریخ ایران دانست که نه تنها به ویرانی گستردۀ بخش عظیمی از میراث تمدنی ایرانیان انجامید، پیامد های بلند مدت و عمیق روحی و روانی را نیز در بر داشت. حملات اولیۀ مغولان در نهایت خشونت و بی رحمی رقم خورد و سیاست های نابخردانۀ محمد خوارزمشاه و مشکلات داخلی زیادی که وی با آنها روبرو بود، امکان هرگونه مقاومتی در برابر مغولان را گرفت. گسست میان جامعه و حکومت، امکان هرگونه موفقیتی در برابر مغولان را از بین برده بود. با بازگشت چنگیز به مغولستان در 619ق، دورانی از تسلط نه چندان مستحکم مغولان در ایران آغاز شد. در این دوران کارگزاران ایرانی در تلطیف برخورد بیگانگان با مردم مسلمان ایران نقش غیرقابل انکاری را بازی نمودند. سرانجام هلاکو خان برای اتمام مأموریت مغولان و رسیدن به اهداف آنان در غرب در نظر گرفته شد و در سال 651ق حرکتی عظیم را که منجر به تشکیل حکومت ایلخانی در ایران شد، آغاز کرد. با پایان فتوحات هلاکو در غرب که در پی شکست عین جالوت در برابر ممالیک رخ داد، فکر تشکیل حکومت در ایران برای هلاکو ایجاد شد. این اتفاق با تأیید فرمانروایی ایلخانان در ایران توسط قوبیلای شکل رسمی و قانونی به خود گرفت. از این زمان مغولان برای ادارۀ کشور و ادامۀ حیات، نیازمند تغییر نگرش به مردم تحت سلطه و جامعۀ مسلمانان بودند و هرچند تاریخ نشان می دهد که در سیاست های داخلی و خارجی خود با مشکلات بسیاری روبرو شدند، اما پیروز نهایی در این کشمکش طاقت فرسا، ایرانیانی بودند که با حضور در دستگاه اداری کشور، شمشیر برندۀ مغولان را در برابر قلم و اندیشۀ خود مغلوب ساختند و فرهنگ ایرانی را از زیر گام اسبان مغولان و ویرانی های به جامانده از حملات آنان زنده بیرون کشیدند. در این مقاله به روابط خوارزمشاهیان با مغولان در آستانۀ حملۀ آنان و سپس به دوران طولانی از حملۀ مغول تا تشکیل حکومت ایلخانی خواهیم پرداخت.

حکومت مغولان و خوارزمشاهیان و روابط آنها در آستانۀ یورش مغولان

چنگیز خان در حدود سال 614ق موفق به ایجاد وحدت در مغولستان گردید. وی با غلبه بر قبایل ترک و مغول در مغولستان و افزوده کردن امپراطوری نایمان ها بر قلمروی تحت تسلط خود، با سرزمین های وابسته به خوارزمشاهیان همسایه گردید. قوم مغول در این زمان متأثر از موقعیت جغرافیایی سرزمین های خشک و بی آب و علف آسیای مرکزی، صاحب روحیه ای بی رحم، جسور و خونریز بودند. ایرانی ها در غرب و چینی ها در شرق آسیا بارها مورد هجوم این اقوام قرار گرفته بودند و ایرانی ها در قرون متمادی برای جلوگیری از پیشرفت آنان تلاش کرده بودند. قبایل مغول قبل از اتحادشان توسط چنگیز، بر سر منابع می جنگیدند و هیچ امکان پیشرفتی برایشان متصور نبود و این چنگیز خان بود که با اتحاد قبیلۀ خود بر سایر قبایل پیروز شد و آنها را متحد ساخت. چنگیزخان با صفاتی که به وی نسبت داده شده بود، نقش پیامبرگونه ای در میان مغولان داشت. نقش کوکوچو، شمن، جادوگر و روحانی بزرگ نیز در شکل گیری شخصیت معنوی وی و تفسیر پیروزی های او بر پیوند ارادۀ آسمان و چنگیز بسیار قابل توجه بود و او را از جایگاه رئیس قبیله به مقام رهبری با پشتوانۀ معنوی و غیرمادی رسانید. در قوریلتای 602ق که برای اعلام خانی تموچین تشکیل شد،کوکوچو نام تموچین را به چنگیزتغییر داد. مغولان در این زمان بر آیین شمنی بودند؛ آیینی ابتدایی که تطبیق کامل با سطح زندگی آنها داشت و ترکیبی از خرافات و توتم پرستی و جادوگری بود. آرمان نیروهای چنگیز دستیابی به سرزمین های آبادتر بود و حرکت آنان به نوعی دارای ماهیتی توسعه طلبانه بود. آنها به دنبال چراگاه های بیشتر بودند و فتوحاتشان نیز در همین راستا صورت پذیرفت. البته مغولان پس از خروج از سرزمین خود به هدف های جدیدی رسیدند مانند تسلط بر راه های مهم بازرگانی زیرا با تصرف جنوب مغولستان متوجه شدند که بخشی از شاهراه جهانی را گرفتند که دولت های بزرگ مجبورند در آن رفت و آمد کنند، پس دارای برنامه شدند و تصمیم گرفتند تا این شاهراه را تا مصر از آن خود کنند. در این زمان در جهان اسلام علاوه بر خوارزمشاهیان که در مورد ایشان خواهیم گفت، خلافت عباسی حضور داشت که دارای قدرت ضعیفی بود و همچنین اسماعیلیان که قدرت ایشان تابعی از قدرت حکومت های ایران بود. قراختائیان، غوریان، ایوبیان در شامات و مصر و سلجوقیان روم از دیگر قدرت های حاضر در آستانۀ حملۀ مغول بودند. محمد خوارزمشاه نیز قلمروی خود را تا قلب آسیای مرکزی از شرق و بغداد از غرب توسعه داد. اگرچه در این دورۀ تاریخی به دلایل مختلف از جمله نفاق میان سپاهیان و دخالت های مادر خوارزمشاه در امور مملکت، حکومت خوارزمشاهی دچار بی ثباتی شده بود. همچنین خوارزمشاهیان وارث آشفتگی ها و نابسامانی های ناشی از رقابت ها و کشمکش های گوناگون شرق جهان اسلام بود. لشگرکشی نابخردانۀ محمد خوارزمشاه به بغداد در 614ق برای پایان دادن به کار خلیفۀ عباسی و گرفتار شدن در اسدآباد، موجب از میان رفتن اعتبار معنوی او گردید. وی همواره به دنبال تسلط بر پکن و بهره بردن از تجارت جادۀ ابریشم بود اما چنگیز خان در همین زمان بر این منطقه حاکمیت داشت. در همین زمان بود که گزارش معروف بهاءالدین رازی که به نمایندگی از خوارزمشاه به پکن رفته بود در تاریخ ثبت گردید. منهاج السراج جوزجانی ضمن روایت چگونگی ورود این هیأت به قلمروی مغولان از برخورد محترمانۀ چنگیز خان با آنان می گوید و اشارۀ چنگیزخان به استحکام روابط تجاری میان دو حکومت(جوزجانی،1371، ج2: 102). خواجه رشید الدین فضل الله همدانی نیز در جامع التواریخ به پیغام دوستانۀ چنگیز به محمد خوارزمشاه اشاره می کند و در این پیام ضمن قبول عظمت خوارزمشاهیان و پذیرش قدرت آنها، محمد خوارزمشاه را فرزند خود خواند(همدانی، 1338، ج1: 470). چنگیزخان در پیام خود به برقراری شرایط مناسب برای روابط تجاری میان دو دولت اشاره می کند و خواستار امنیت لازم برای رفت و آمد بازرگانان است و در هرصورت، خوارزمشاه پذیرفت تا با خان مغول عهدنامه ای دوستانه منعقد کند(نسوی، 1365: 49). پس از این معاهده بود که جمعی از بازرگانان مغول به ماوراءالنهر آمدند و در شهر اترار توسط امیر شهر متوقف و همگی به جز یک نفر قتل عام شدند. برای این اقدام امیر اترار علل زیادی در منابع آمده است از جمله بی ادبی آنها نسبت به امیر اترار(همدانی، 1338: 343) و یا ظنّ حاکم اترار بر جاسوسی این بازرگانان( نسوی، 1365: 50-1). البته این نکته را در جستجوی علت این رویداد باید در نظر داشت که چنگیز خان در ارسال این بازرگانان، از یک سو به دنبال ایجاد روابط تجاری با همسایۀ خود بوده و از سویی دیگر در جهت کسب اطلاع از اوضاع داخلی خوارزمشاهیان حرکت می کرده است. وی در برابر این اقدام خوارزمشاه، نمایندۀ دیگری را برای اعتراض فرستاد و مجازات مرتکبین این جنایت را خواستار شد و در پایان پیام خود، خوارزمشاه را به حمله به خاک وی تهدید کرد(نسوی، 1365: 52). چنگیز خان در این برهه از تاریخ بسیار تلاش داشت تا اختلاف با خوارزمشاه را فیصله دهد و راهی برای حل مسئله پیدا کند زیرا مغولان آمادۀ حمله به ایران نبودند و همچنین در این زمان نیاز به روابط تجاری با ایران داشتند. کشتار گسترده ای که مغولان در حملۀ اولیه به ایران در سالهای 616 تا 619 ق به راه انداختند، گواهی بر همین عدم آمادگی آنها و عدم توانایی ایشان در استقرار نیروها و ادارۀ قلمروی متصرف شده می باشد. سلطان محمد خوارزمشاه این بار نیز نمایندۀ چنگیز را کشت و همراهانش را نیز با سر و ریش تراشیده بازگرداند. به نظر می رسد که خوارزمشاه در این برهه از تاریخ از توانایی نظامی و میزان خطرآفرینی مغولان بی اطلاع بوده است و آنها را قبایلی وحشی می دانست که نیرویی قابل اعتنا ندارند. چنگیز خان پس از اطلاع از اقدام خوارزمشاه به شدت عصبانی شد و فکری جز انتقام در سر نداشت و « تنها بر بالای تپه ای رفت و سه شبانه روز تضرع کرد که من آغازگر این کار نبوده ام مرا قوت انتقام ببخش»(جوینی، 1367، ج2: 62). در این زمان دیگر انتظاری روانی میان مغولان از چنگیز وجود داشت مبنی بر اینکه وی باید انتقام کشته شدگان به دست خوارزمشاه را بگیرد.

حملۀ مغول به ایران تا تشکیل حکومت ایلخانی

چنگیز خان که فرماندهی کل سپاه را در اختیار گرفته بود به اتفاق همۀ پسران خود، با عبور از جیحون، حرکت ویرانگر خود را شروع کرد؛ حرکتی که به قصد تنبیه حاکم اترار بود اما موجب سقوط خوارزمشاهیان و تخریب خراسان و شهرهایی چون مرو، بلخ، هرات و نیشابور گردید. اولین برخورد آنان با خوارزمیان در اترار، شهر سرحدی شمال شرقی ممالک خوارزمشاهی در رجب 616 ق اتفاق افتاد. در ایران توانی برای مقابله با مغولان وجود نداشت زیرا از یک سو گزارش های رسیده از مغولان، ترس و وحشتی زیاد ایجاد کرده بود و از سوی دیگر گسست فراوانی میان مردم و محمد خوارزمشاه وجود داشت و مردم، شهر به شهر و روستا به روستا دفاع می کردند و هیچ مسئولیتی در قبال هویتی جمعی به نام ملت یا کشور و حاکمیت نداشتند و در نتیجه سپاه خوارزمشاهیان در همان حملۀ اول در هم شکست. در این حمله، خراسان از بین رفت و نقش تاریخی خود را از دست داد و همچنین ماوراء النهر که تا قرن هفتم هجری قمری در حوزۀ جغرافیای تاریخی و سیاسی ایران قرار داشت، از ایران جدا شد.
از اصلی ترین علل این رویداد، همسایه شدن مغولان با خوارزمشاهیان بود که برخورد آنها را غیرقابل اجتناب می نمود. تجارت با سرزمین های دور نیز از علائق مغولان به شمار می آمد به ویژه زمانی که بر قسمت هایی از چین مسلط شدند. اهمیت برقراری روابط تجاری برای چنگیزخان را از برخورد دوستانه اش با فرستادگان محمد خوارزمشاه می توان دریافت. علت دیگر نیز به اقدام خوارزمشاه در قتل عام کاروان تجاری مغولان در اترار بر می گردد البته این واقعه را می توان محرک مغولان برای حرکت به سمت فلات ایران دانست و اینکه خوارزمشاه با برخوردهای نسنجیدۀ خود با فرستادگان مغول، شرایطی بحرانی را در روابط مغولان با ایران فراهم کرد. در هرصورت برخورد دو قدرت رو به گسترش مغول و خوارزمشاهی که هرکدام به دنبال افزایش قدرت و قلمروی خود بودند، اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. این نکته را نیز باید در نظر داشت که کشتن سفیران چنگیز اهانت بزرگی به او بود و نافرمانی نسبت به او گناهی نابخشودنی زیرا به اعتقاد مغولان فرمان خان از آسمان می آمد و طغیان بر او حکم طغیان بر خدا را داشت و کشتن فردی از خاندان خان نیز در همین حکم بود(اقبال آشتیانی، 1333، 73).
به هر حال یکی از نتایج هجوم مغولان، کاهش چشمگیر جمعیت کشور بود که بر اثر قتل عام و اسارت مردم نواحی گوناگون به وقوع پیوست. چنگیز در 619ق به مغولستان بازگشت و تا 622 ق در آنجا سکونت داشت و سپس برای پایان دادن به کار تنگغوتها، تنها ایل باقیمانده در سراسر مغولستان عازم نبرد شد و فرماندهی سپاه را خود به عهده داشت. در اواسط جنگ در شکار گزار از اسب افتاد و بستری شد و در623 ق در 72 یا 73 سالگی از دنیا رفت. او قلمروی خود را میان چهار پسرش با نام های جوجی، جغتای، اگتای و تولوی تقسیم کرد. جوجی پسر بزرگش قبل از پدر مرد و اگتای فرزند سوم و نه فرزند ارشد که در این زمان جغتای بود، جانشین چنگیز شد. منابع ایرانی از تولوی پسر آخر چنگیز حمایت می کنند و او را جانشین برحق چنگیز می دانند. در هرصورت اگتای بر خلاف جغتای، فرد متعصب و سخت گیری نبود و همین تسامح او از علل اصلی جانشینی اش به شمار می رود. «صلاح چنین بود که شخصیتی ریاست این منطقه را بر عهده بگیرد که پس از خاتمۀ پیروزیها با مسلمانان به نرمی و با روش خود آنان عمل کند؛ وگرنه هر زمان احتمال بلوا می رفت و محتمل بود که ارکان قوام نیافتۀ امپراتوری متزلزل شود»(بیانی، 1379: 65). اگتای تا سال 639ق حکومت کرد و پایتختش اردوبالیغ بود. با مرگ اگتای، حکومت به گیوک رسید. در زمان او بود که سلجوقیان روم با شکست از مغولان منقرض شدند. با انتخاب منگو پسر تولوی پس از گیوک، قدرت از شاخۀ اگتای به تولوی انتقال یافت. در این سال ها حضور مغولان در ایران حضوری نه چندان با ثبات و تا حد زیادی لرزان بود و امرای کشوری مانند ارغون با کمک خاندان جوینی کشور را اداره می کردند و این خاندان ایرانی در ارتباط مغولان با مردم نقش اساسی داشتند. این امرا از مرکز دستور می گرفتند و طبق قوانین جدید مالیاتی، در طول سال با عناوین گوناگون، عوارض اخذ شده را به خزانۀ مرکزی می فرستادند. در این زمان هنوز اسماعیلیان، خلافت عباسی و بقایای خوارزمشاهیان از کانون های قدرت به شمار می رفتند. منگوقاآن به هنگام تشکیل قوریلتای به تخت نشستن خود به عنوان فرمانروای مغول، برادران خود یعنی قوبیلای و هلاکو را برای ادامۀ روند فتوحات به ترتیب راهی چین و ایران کرد(بیانی، 1379: 95- 98).در این زمان تنها مأموریت هلاکوخان، انجام عملیات نظامی بود و وی به دنبال تشکیل حکومت در ایران نبود. وی حرکت خود را در 651ق آغاز کرد. اهداف هلاکو از فتح ایران در راستای اهداف اولیۀ مغولان قرار داشت. دستیابی به دریای مدیترانه که از اهمیت بالایی در تجارت جهانی داشت، با فتح بغداد و شام و آسیای صغیر امکان پذیر می شد. در همین راستا، دربار خان مغول در قراقروم به دنبال سرکوبی اسماعیلیه نیز بود. پیوند میان مغولان و مسلمانان در سرکوبی اسماعیلیه به روشنی دیده می شد. به گفتۀ منوچهر مرتضوی، اقدام در جهت سرکوبی اسماعیلیه را می توان به نوعی در جهت سیاست جلب قلوب مسلمانان نیز دانست(مرتضوی، 1370: 20- 21). فتح الموت در 654ق اتفاق افتاد و در محاصرۀ این قلعه بود که خواجه نصیر الدین طوسی به نزد هلاکو آمد. بعد از فتح قلاع اسماعیلیان بود که با امتناع خلیفۀ عباسی در یاری رساندن به هلاکو برای ادامۀ فتوحات، هلاکو در اندیشۀ عملی ساختن فتح بغداد برآمد و یکسره کردن کار عباسیان در اولویت کاری هلاکو قرار گرفت. سخنان نمایندۀ خلیفه به سوی هلاکو برای ترساندن وی از عاقبت تلاش برای براندازی خلافت، با استدلال های خواجه نصیر الدین طوسی پیرامون سابقۀ تعرض به خلیفه بی اثر ماند و بغداد محاصره شد و در نهایت خلیفه تسلیم هلاکو شد و در 656ق با کشتن مستعصم بالله خلیفۀ عباسی، خلافت عباسی پس از 525 سال به پایان راه رسید. سقوط بغداد و انقراض عباسیان، یکپارچگی را در جهان اسلام از میان برد و آیندۀ حیات اسلامی را به موضوعی برای تئوری پردازان حکومت در اسلام تبدیل ساخت. در ایران نیز زمینۀ مناسبی برای استقلال فراهم شد و راهی برای گسترش تشیع در آن گشوده شد؛ راهی که به شیعی شدن کشور در زمان صفویه ختم شد. رسیدن به قلمرویی از هرات تا فرات، پایان حرکت هلاکو نبود و او در پی فتح بغداد، به دنبال فتح شام بود و توانست حلب را فتح کند و دمشق را نیز با صلح به چنگ آورد. در این زمان بود که با رسیدن خبر مرگ منگوقاآن، هلاکو به آذربایجان بازگشت(ابن العبری، 1364: 373). ممالیک مصر با شنیدن خبر بازگشت هلاکو خان، وارد نبرد با کیتوبوقا فرماندۀ نیروهای مغولی در شام شدند و با کشتن وی در 658ق در عین جالوت، شکست سرنوشت سازی را به مغولان تحمیل کردند و افسانۀ شکست ناپذیری مغولان را از میان بردند. بازگشت هلاکو سمت مغولستان پس از شنیدن خبر مرگ منگوقاآن نشان از عدم دلبستگی وی به نواحی متصرفی دارد و همچنین این موضوع را روشن می سازد که وی خود را شایستۀ جانشینی منگو می دانسته است. در هرصورت با شکست عین جالوت بود که مصر آخرین پایگاه جامعۀ اسلامی گردید. با مرگ منگو و آشوب هایی که بر سر جانشینی اش رخ داد، زمینه برای تشکیل دولت ایلخانی در ایران فراهم گردید. بدین ترتیب جنگ های داخلی و دشمنی های قبیله ای و اولوس های خاندان چنگیزی، موجبات پایان گرفتن عصر جهانگیری ایلخانان را رقم زد(گروسه، 1353: 596). هلاکو در پی این فتوحات، راهی آذربایجان شد و مراغه را به پایتختی برگزید. او هنوز راه درازی در پیش رو داشت تا با استقرار حکومتش، قدرتش را برای چند نسل در ایران تثبیت کند. لازمۀ ماندن در ایران نیز آباد کردن آن بود و به همین جهت هلاکو به این امر توجه ویژه ای داشت. در سال 660ق، قوبیلای قاآن امپراتور مغول، فرمان حکومت ایران از جیحون تا مصر را با لقب«ایلخانی» برای هلاکوخان فرستاد و به همین دلیل حکومت کنندگان این دوره از تاریخ ایران به «ایلخانیان» شهرت یافتند. هلاکو با ارزیابی درست از شرایط پیش آمده پس از مرگ منگو، صلاح خود را در این دید که از قدرت مرکزی فاصله بگیرد و برای خاندان خود دولت ایلخانی را ایجاد کند و به همین جهت سیاست ویرانگری مغولان با درایت وزیران ایرانی به نرمی گرایش پیدا کرد و ارتباط مغولان با مردم تحت حکومتشان، دستخوش تغییرات جدی گردید. دکتر بیانی در این باره به خوبی اشاره دارد که:«... برای دنبال کردن هدفهای بزرگ در خارج از مرزها می بایست خزانه ای سرشار، راههایی امن و خیالی آسوده از پشت سر داشت. هدف دستگاه جدید هرچه بود به آبادانی و جبران مافات در ایران انجامید. ایرانیان از این موضوع برای احیای ملیت و فرهنگ خویش و در نهایت مهار کردن بیگانه و غلبه بر حکومت سود بسیار جستند و همین مسأله سازندۀ تاریخ این دوران است. این هدف را دو شخصیت ممتاز ایرانی، منتها با طرز تفکری متفاوت، دنبال کردند: یکی، حاکم بر جسم حکومت شد و آن دیگری، حاکم بر روح آن. این دو، شمس الدین جوینی و خواجه نصیرالدین طوسی بودند»(بیانی، 1379: 166).

نتیجه

روند شکل گیری دولت ایلخانی در ایران، روندی طولانی مدت بود که پس از حملات اولیۀ مغولان و ویرانگری بی حد و حصر آنها و همچنین دوران رویارویی با اسماعیلیان و عباسیان شکل گرفت. بزرگترین دگرگونی که مغولان در دنیای اسلام ایجاد کردند، براندازی دستگاه خلافت عباسی بود. با توقف فتوحات مغولان در غرب که با نبرد عین جالوت اتفاق افتاد و نا امیدی هلاکو از دستیابی به قدرت به عنوان خان مغول، فکر ایجاد حکومتی برخاسته از خاندان هلاکو به ذهن وی رسید و زمینه برای تحولات جدیدی در تاریخ ایران فراهم شد. ایلخانان به دنبال آبادی و ترمیم بنیان های اقتصادی در ایران درآمدند تا بتوانند منبع درآمدی مطمئن را جایگزین روش قبلی خود یعنی قتل و غارت کنند. شخصیت ها و وزیران ایرانی از جمله خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی و خاندان جوینی نیز در احیاء سازمان اداری و کاهش خشونت مغولان با مردم نقش پر رنگی را ایفا نمودند. به هرترتیب با تسلط عنصر مغول در ایران، مسائل تازه ای مطرح شد و فصل جدیدی از تاریخ این سرزمین گشوده شد. هرچند که در نهایت ایرانیان توانستند زمام امور را به دست بگیرند و با حفظ سنت و فرهنگ دیرپای خود، در جهت گسترش آرمانهای خود گام های بلندی برداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

* (کارشناسی ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی)

منابع و مآخذ
ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون(1364)، ترجمه تاریخ مختصر الدول، ترجمۀ دکتر محمد علی تاجپور و حشمت الله ریاضی، تهران: انتشارات اطلاعات.
اقبال آشتیانی، عباس(1333)، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر.
بیانی، شیرین(1379)، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران: انتشارات سمت.
جوزجانی، منهاج السراج(1371)، طبقات ناصری، ج2، به تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب.
جوینی، عطاملک(1367)، تاریخ جهانگشا، ج2، به سعی محمد قزوینی، تهران: ارغوان.
گروسه، رنه(1353)، امپراطوری صحرانوردان، با ترجمه و تحشیۀ عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات ترجمه و نشر کتاب. مرتضوی، منوچهر(1370)، مسائل عصر ایلخانی، تبریز: اننتشارات شفق تبریز.
نسوی، شهاب الدین(1365)، سیرت جلال الدین مینکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
همدانی، رشیدالدین فضل الله(1338)، جامع التواریخ، ج1، به کوشش محمد تقی دانش پژوه و محمد مدرسی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.